مدتی است می‌خواهم درباره عشق بنویسم اما نمی‌توانم، به نظر کار آسانی است ولی حقیقتا سخت است! مطالبی درباره عشق مطالعه کردم تا فقط از حس و درک ناقص خودم ننوشته باشم؛ حالا برداشت‌هایم را می نویسم.
گاهی عشق را در مقابل عقل می‌دانند ولی اینطور نیست! عقل و عشق در رابطه با یکدیگرند !
بگذارید مرحله‌ به مرحله پیش برویم...
حتما شنیده‌اید بگویند فلانی عشق ماشین یا عشق موبایل است، این علاقه شدید و بی کنترل از کجاست ؟! از شناخت و درکی است که فرد (عاشق) نسبت به ماشین یا موبایل (معشوق) پیدا کرده است. عشق بر اثر شناخت و معرفتی که عاشق کسب می‌کند پدید می‌آید، اما شناخت همه چیز نیست بلکه احساس هم دخیل است.
  سوال اینجاست! آیا معرفت به هر چیزی باعث ایجاد احساس و در نتیجه عشق می‌شود ؟! من می‌گویم بله! ولی احتمالا شما می‌گویید نه!! اگر من هم معرفت را مثل علم معنی می‌کردم، می‌گفتم نه! البته تفاوت بین این دو کلمه شاید ساخته ذهن من باشد!!! ولی بحث، بحث کلمات و معنی لغات نیست! فرض کنید من درباره اسب علم می آموزم و اسب را خوب می‌شناسم، ولی هرگز عاشق آن نمی‌شوم؛ اما وقتی نسبت به تمام اجزای وجودی و توانایی‌های این موجود زیبا معرفت پیدا کنم و با زیبایی‌های ظاهری و رفتاری او زندگی کنم و به شناختی کامل برسم، ممکن است عاشق شوم!!!
وقتی به سقف معیارهایمان در موردی خاص برسیم و به درجه تحسین، عشق متولد می‌شود! حال اگر معیارهای ظاهری و چهره فردی را در نظر بگیریم، وقتی شخصی را دارای این خصوصیات یافتیم، عشق ظاهری به وجود می‌آید و اگر معیارهای رفتاری و کرداری مد نظر باشد، تلاش برای شناخت بیشتر و عشق پایدار‌تر خواهد بود. پس انتخاب نوع معیارها و سقف ارضای آنهاست که متضمن بقای عشق است! من نمی‌دانم، شاید وقتی در عشقهای زمینی معیارها ریشه در ابعاد والای انسانی ندارند، نمی‌توانند عشقی زنده و ماندگار را سبب شوند!
انسان موجودی پویاست و دایما رو به جلو حرکت می‌کند. هر مرحله را که به کمال برساند به مرحله بعد می‌رود، برای همین آنهایی که به چیزهای گذرا و فناپذیر عشق می‌ورزند معمولا در عشقشان استوار نیستند مثلا اتومبیل، موبایل،... را عوض می‌کنند ! از قدیم می‌گفتند وصال پایان عشق است. در رسیدن چیست که آن را پایان می‌دانند!
از خودم پرسیدم چه چیز یا چه کس را می‌توان انتخاب کرد که این جستجوی همیشگی را جوابگو باشد تا عشق زنده بماند، هم با تمامی عقل و هم با تمامی قلب سازگار باشد و در هیچ معیاری به سقف نرسد!
عشق افلاطونی، عشق عرفانی .... شاید همه ی این‌ها خوب باشند ولی کافی نیستند. از خصوصیات جالب و گاهی ترسناک عشق کور و کر شدن عاشق نسبت به ضعف‌ها و نقصهای معشوق است و از طرفی، غیر او را ندیدن! همه چیز در نظر او حسن است و بس!
 عشق می‌تواند همان قدر که زندگی می‌دهد نابود کند! معشوق ضعیف یعنی پرواز در ارتفاع پایین، افق محدود! عاشق گل، نوای بلبل را نمی‌شنود و عاشق بلبل عطر و رنگ گل را نمی‌فهمد! اما کیست که در آن دو یکی را بیشتر نمی‌بیند!!
حتما دیده یا شنیده‌اید که عاشقان نشانه‌ها و هر چه که تداعی کننده و یادآور معشوق باشد را نیز دوست دارند و برای آن ارزش قایلند.
مسلما شما بهتر از من می‌دانید که خداوند در همه صفات نیک بی همتاست و هر چه غیر خداست ندیدنی ! عاشق خدا، عاشق همه صفات و نشانه‌های او و همه مخلوقات و آفریده هایش تداعی کننده گوشه‌ای از جمال و زیبایی اوست ! عاشق خدا عاشق پروانه ها و گل‌ها، دشت‌ها و رودهاست! گلی نمی چیند شاخه‌ای را دلی را نمی شکند و کسی را نمی آزارد!!
به قول سعدی عزیز:
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
          عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست"