به نام خدا

سلام!

متنی که در ادامه آمده بخش از کتاب ترجمه و تفسیر نهج البلاغه(جلد سوم ص 117 الی 119)  از مرحوم علامه جعفری است که بنظرم تذکری است برای ما که دنیا را بیش از حد محور و هدف قرار دادیم و فراموش کردیم که حیات حقیقی کجاست!

علامه جعفری

حیات فوق زندگى و مرگ

بیایید اندکى در واقعیت بسیار گسترده حیات بیندیشیم و از آن مفهوم معمولى که مردم در گفتارها و اندیشه‏هاى خود در باره حیات مى‏فهمند بالاتر برویم.

ما بدون این که این مسئله را در اصطلاحات مبهم و پر پیچ و خم و کلى گوئى‏هاى حرفه‏اى غوطه‏ور بسازیم، لازم مى‏دانیم که حیات را از نزدیکترین دیدگاه آن تماشا کنیم. حیات حقیقتى است که از ناچیزترین حرکت ارادى گرفته تا بر حقیقتى که داراى صدها بعد متنوع است، شامل مى‏گردد. یک سلّول در بدن حیوانى کوچک‏تر از مورچه، داراى حیات است و هشتاد میلیارد سلّول متشکل در مغز آدمى که با پانصد میلیون شبکه ارتباطى مشغول فعالیتند، باضافه هزاران نوع و صنف پدیده‏ها و فعالیتهاى روانى نیز از مختصات حیات مى‏باشند. [در اینجا میبینیم که استاد هر گونه زندگی و حرکت در مقیاس سلولی را دارای حیات میداند]

هر جاندارى که در مرتبه‏اى پایین‏تر از جاندار دیگر از نظر مختصات حیاتى قرار بگیرد، در حقیقت مختص یا جزئى از حیات جاندار بالاتر را فاقد مى‏باشد، بنا بر این مى‏توان گفت: جاندار پایین در برابر آنچه که جاندار بالا دارا است، مرده است، زیرا در برابر آن بُعدى که نصیب جاندار بالا است، مانند خاک مرده‏ایست که احساس و حرکتى‏ ندارد. [استاد جعفری به مراتب جانداران، متناسب با خصوصیات حیاتیشان اشاره میکند و تاکید میکند که موجودی که بُعد خاصی را درک نمیکند مثل این است که نسبت به آن بُعد مرده است!   ] 

بنابراین، اختلاف کمیت نیروها و استعدادهاى حیاتى که در انسان وجود دارد فاصله او را از سایر حیوانات به اندازه فاصله زنده و مرده دور مى‏سازد، همین فاصله میان افراد انسانى نیز وجود دارد. آیا فاصله انسان زنده‏اى که از حیات بهره‏اى جز اشباع غرایز جسمانى ندارد و در قالب تنگ:

جز ذکر نى دین او نى ذکر او           

سوى اسفل برد او را فکر او

خود را یکى از زندگان مى‏پندارد با آن انسان رشد یافته‏اى که همه استعدادها و ابعاد خود را به فعلیت رسانیده سر تا پاى وجودش آگاهى و حرکت به سوى امتیازات انسانى است، فاصله مرگ و زندگى نیست؟! در آن هنگام که «مولوى» مى‏گوید:

هر که او آگاه‏تر با جان‏تر است‏

شعر نمى‏گوید، بلکه واقعیت حیات انسانى را در فوق زیست شناسى‏هاى حرفه‏اى، توضیح مى‏دهد.

وقتى که انسان‏شناسان ژرف‏نگر مى‏گویند: هر گامى که انسان در راهِ شدن‏هاىِ تکاملى برمى‏دارد، چهره دیگرى از حیات را درمى‏یابد، شوخى نمى‏کنند. بلکه کسانى شوخى مى‏کنند که حیات را در تنفس و حرکت جبرى و تمایلات خودخواهانه منحصر مى‏نمایند. [ انسان موجودی است که میتواند در مسیر زندگی با اراده خودش تبدیل به چیزی بشود که قابلیت آن در وجودش هست حالا این شدنها ممکن است تکاملی یا غیر تکاملی باشد اگر تکاملی باشد یعنی ابعاد جدید و در نتیجه مرتبه جدید حیات!]

این حقیقت که زندگى قالب گیرى شده در احساس و حرکت «خود محورى» مساوى مرگ است، در قرآن مجید با صراحت کامل گوشزد شده است: وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ .

(و آنان که جز خدا را مى‏خوانند، چیزى را نمى‏آفرینند و خود آفریده مى‏شوند. آنان مردگان غیر زنده هستند و نمى‏دانند کى برانگیخته خواهند گشت).

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً .  

(هر کسى از مرد و زن، عمل صالح بجاى بیاورد در حالى که با ایمان است، زندگى او را با حیات پاکیزه‏اى آماده مى‏کنیم).

در آیه دوم حیات بى ایمان و بى عمل صالح را زندگى پلید معرفى مى‏کند که در حقیقت مساوى مرگ است.

از این مباحث نتیجه روشنى که بدست ما مى‏آید، اینست که دو مفهوم زندگى و مرگ، نباید از دیدگاه عامیانه منظور گشته، جاندارى و انسانى که نفس مى‏کشد زنده، و هر موجودى که نفسى بر نمى‏آورد، مرده تلقى گردد، بلکه زندگى و مرگ، داراى مفهوم بسیار عمیق و گسترده‏اى است که اصلا به ذهن عامیان خطور نمى‏کند.

حیاتِ رشد یافتگانِ کاروانِ انسانیت، فوق مفهوم عامیانه‏ایست که متذکر شدیم.

حیاتِ وابسته به حیات آفرین، با زندگى مردم معمولى بهمان مقدار متفاوت است که چند قطره باران که از یک قطعه ابرى ناچیز فرو مى‏ریزد و با کمترین حرارت بخار مى‏شود و یا در مشتى خاک مستهلک مى‏گردد، با چشمه‏سارى که از اقیانوس بیکران سرازیر مى‏گردد. آب چنین چشمه‏سارى مافوق قطره‏هاى گسیخته باران است.

بنابراین، حیات امیر المؤمنین علیه السلام که در عالیترین مرحله کمال قرار گرفته است، فوق زندگى و مرگِ معمولى است. جریانِ حیات وابسته به حیات آفرین، را با تورّم اجزاى نطفه یک نر و ماده و متلاشى شدن آن مقایسه نکنیم.

حیاتى که به حیات آفرین پیوسته است، وابسته به جنبیدن کالبد بدن نیست که با سکون آن، از بین برود.

[اگر امروز ما در جامعه خود به این حیات باور داشتیم بهتر زندگی میکردیم و خودمحوری و اسارت روح و جان را به آزادی و رشد درونی ترجیح نمیدادیم!
متاسفانه قید و بندهای دنیای ناپایدار و زود گذر را به اسم آزادی به دست و پای فطرت و روح الهی خود زدیم تا غریزه و نفس آدمخوار و همه چیز خوار، رها و بی قید، اول آدم درونمان را بخورد و بعد همه هستی ما را !!! ]