این خاطره را در سایت استاد علامه محمد تقی جعفری خواندم و واقعا از عظمت روح و شیفتگی ایشان نسبت به علم و دانش شگفت زده شدم!
با داشتن چنین الگوهایی ما دنبال چه میگردیم!؟

علامه جعفری

ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه ، بلوار آیت الله کاشانی سکونت داشته باشیم . در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر وجود داشت که در منزل خود کار می کرد.

من در یک روز گرم تابستانی ـ حدود ساعت 5 بعد از ظهرـ با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او رسیدم . ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند. در حین طرح سؤالم ، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می رسید. به ایشان عرض کردم : اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست ، من می توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.

وی در جواب این سخن من گفت: نه ، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می کنم ، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می زند و به من قدرت می دهد، و با خود می گویم : آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می زند و خسته نمی شود، اما تو که نشسته ای و مطالعه می کنی و می نویسی ، خسته شده ای؟ بنابراین ، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست ، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می شوم .

خاطره از رسول مسعودی