محیطى را در نظر بگیرید که از موقع بوجود آمدن زمین ، یک منظره زیبا و حیات‏بخش بخود ندیده ، ریگ‏زارى با کوه‏هاى کوتاه و رنگ‏هاى انقباض آور و سنگ‏هایى با اشکال و حجم‏هایى که پلک چشمان با دیدن آنها رویهم میافتد .
چشمه‏سار زلالى جز اشک چشمان ناتوانان یغمادیده و جنگ‏زده در آن دیده نمیشود . چیزى ندارند جز ستارگانى بالاى سرشان که اشتغال به شمشیر و لفظ بازى و سوداگرى‏هاى محقرانه و تعصّب به پدیده‏هاى پست حیات امان نمیدهد که سر به بالا بگیرند و آن نقطه‏هاى زرین را در سپهر لاجوردین تماشا کنند .
انسان‏هایى را در نظر بیاورید که هرگز درباره حیات و ارزش‏ها و هدف‏هاى آن ، اندیشه‏اى بمغز خود راه نمى‏دهند .
کافى است که یک فرد از یک قبیله بفرد دیگرى حتى با داشتن عذر ، کمترین بى‏اعتنایى نماید .
این بى‏اعتنایى سالیان متمادى چشمه‏هاى خون از دو قبیله براه خواهد انداخت .
وجدان با ده‏ها فعالیت سازنده‏اش ، عقل با صدها پویایى مثبتش ، احساسات و عواطف با هزاران حرکات پیوند دهنده انسان به انسان ، همه و همه در مشتى درهم و دینار و تشخیص پشکل شتر و دنبال هم دویدن در ریگ‏زارها و تپه‏ها و ماهورها براى انتقام گرفتن از چه ؟ از اینکه چرا گفته است : شتر تو از شتر من پست‏تر است محو گشته است در این محیط و در میان این انسان‏ها فردى برمى‏خیزد و مى‏گوید :
یک اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ اَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ الْلَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَاَمَّا الْزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فىِ الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ الْلَّهُ الْأَمْثالَ  (الرعد آیه 17 . )
[ ملاک موقت بودن و پایدارى شئون زندگى بشرى چنین است که ] : ( خداوند آبى از آسمان فرستاد ، این آب در سیل‏گاه‏ها بجریان افتاد . از سیل جارى کف‏هایى بلند سربرآورد . [ همچنین : ] آن موادى که براى زینت یا کالاى دیگرى بوسیله آتش ذوب میکنید ، مانندهمان سیل کف برمیآورد ، بدینسان خداوند [ مثل اختلاط ] حق و باطل را میزند .
امّا کف‏هاى سربرآورده از بین میروند و آنچه که بسود انسان‏ها است در روى زمین پایدار میماند و بدین‏سان خداوند مثال‏ها میزند ) .
مطالب زیر را در محتویات آیه فوق در نظر بگیریم .
1 مبانى اصیل حوادث طبیعى و انسانى مربوط به خود آن دو قلمرو نیست بلکه از پشت پرده طبیعت سرازیر مى‏گردد .
2 مبانى سرازیر شده از پشت پرده طبیعت باندازه استعدادها و مطابق قوانین تعبیه شده در دو قلمرو است .
3 در تفاعل و تکاپویى که میان واقعیات و مبانى سرازیر شده صورت میگیرد پدیده‏ها و رویدادهایى بوجود میآید .
این پدیده‏ها و رویدادها زودگذر و بى‏اساسند که بایستى دیر یا زود از مجراى
حقایق جارى رخت بربندند .
4 حق و باطل در جریان هستى با یکدیگر مخلوطند .
5 آنچه که سودمند بحال انسان‏ها است ، در روى زمین پایدار خواهد ماند .
در آن محیط تنگ و تاریک که جز کف‏هاى بى‏اساس زندگى مطرح نیست و جز تعصب کورانه بر قبیله و نژاد و محیط محدود زندگى ، حقیقت دیگرى وجود ندارد . اعلان چنین اصل جهانى که از آغاز هستى بشرى تا پایان آن گسترده است بدون وابستگى گوینده آن به آفریننده هستى قابل تفسیر نمى‏باشد .
دقت شود که پیامبر نمى‏گوید : آنچه که مفید به قبیله من ( آل هاشم ) یا مفید به محیط من ( عربستان ) یا نژاد عرب بطور عموم و یا شرق بطور عمومى‏تر میباشد پایدار خواهد ماند . بلکه در آیه کلمه ناس بکار برده شده است که دلالت به عموم انسانها مى‏نماید .
دو اِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ( الرعد آیه 11 ).
( خداوند وضع هیچ جامعه‏اى را دگرگون نمى‏سازد ، مگر اینکه آن جامعه در وضع خود تغییرى ایجاد کند ) با این آیه جوامع از خود بیگانه را بخودشان برمى‏گرداند و فریاد میزند : این شما هستید که زندگى‏تان را پوچ مى‏کنید .
این شما هستید که اسباب نکبت و بدبختى را براى خودتان فراهم مى‏آورید . مدیریت زندگانى بعهده خود شما است .
آشنایى با خود ، یا از خودبیگانگى نتیجه اندیشه و گفتار و کردارهاى خودتان مى‏باشد و بطور کلى عوامل سقوط و اعتلاى خود را نه از آسمان بجوئید و نه از زمین ، نه به تاریخ مستند بسازید و نه به نژاد ، بلکه عامل حیات و چگونگى‏هاى آن ، خود شمائید . این دو آیه با بیانى روشن عامل گرداننده تاریخ را توضیح مى‏دهد :
آیه یکم نیروى محرک تاریخ را که عبارت است از حقایق سودمند و پایدار براى انسان‏ها .
آیه دوم مدیریت و رهبرى‏کننده آن نیروى محرک را .
سه فریاد مى‏زند :
اِنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فىِ الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ اَحْیاها فَکَأَنَّما اَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً  المائده آیه 32 ..
( قطعى است که هر کس انسانى را بدون عنوان قصاص یا فساد در روى زمین بکشد ، مانند اینست که همه انسان‏ها را کشته است و هر کس انسانى را احیاء کند ، مانند اینست که همه انسانها را احیاء کرده است ) .
انسان حقیقتى است که از نظر ارزش فوق کمیّت است . درباره این موجود از 1 و 2 و 3 صحبت نکنید . کوچک و بزرگ و زشت و زیبا و هم‏نژاد بودن و هم‏نژاد نبودن و خصوصیات محیطى و تاریخى‏اش را رها کنید ، زیرا از نظر آفریننده بزرگ :
بر مثال موج‏ها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان
تا این فرمول جاودانى را براى عالم انسانى مطرح نکنند و به اجرا درنیاورند هیچ مکتبى نخواهد توانست انسان را تفسیر و بایستگى‏ها و شایستگى‏هاى او را توضیح بدهد . مبناى این وحدت شگفت‏انگیز چیست ؟
مبناى این وحدت اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ  البقره آیه 156 .است ( ما همه از آن خدا و بازگشت ما به سوى او است ) دلیل این وحدت وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى‏  الحجر آیه 29 .است ( از روح خود در آن انسان دمیدم ) .
چهار با رساترین صدا اعلان مى‏کند : همه خرافات و پندارها و مسخره‏هاى زندگى را کنار بگذارید
وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ  العصر آیه 3 .
( یکدیگر را توصیه به حق کنند و توصیه به صبر نمایند ) .
حق بیاندیشید ، حق بگوئید ، به حق عمل کنید . و گمان مبرید که اندیشه و گفتار و کردار حق در همه شرایط امکان‏پذیر بوده فورا نتیجه خود را در اختیار شما خواهد گذاشت .
براى استخراج رگه‏هاى الماس از انبوه معادن ذغال‏سنگ کوشش و شکیبایى‏ها لازم است .
پنج با صراحت کامل اعلان مى‏کند :
اِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ  الحدید آیه 20 .
( بدانید : بطور قطع زندگى پست شما جز بازى و اشتغالات بى‏اساس و آرایش چیزى نیست ) .
این قانون اساسى و پایدار است که توقع هدف حیات از خود حیات معمولى که خور و خواب و شهوترانى و طرب و تحرک با نیروى خودخواهى است ، حیات را در لهو و لعب و آرایش خلاصه مى‏کند و روانه زباله‏دان تاریخ مى‏نماید . هدف حیات را بالاتر از خود پدیده‏هاى زندگى کف‏آسا بدانید وگرنه براى تفسیر و منطقى نشان دادن هدف حیات در شاعرى و فلسفه‏بافى و خیال‏پردازى غوطه‏ور خواهید گشت و نتیجه‏اى جز پوچى زندگى بدست نخواهید آورد .
موجودى که از روح الهى در او دمیده شده است ، نمى‏تواند هدف اعلاى حیات را در پدیده‏هاى بازى و بیهوده‏گرایى و پیرایش‏ها پیدا کند .
پیمانه‏ایست این جان پیمانه این چه داند
از عرش مى‏ستاند بر فرش مى‏فشاند
بحث دیگرى در این آیات پنج‏گانه در مبحث قرآن و محتویات آن خواهیم داشت .
اگر بخواهیم رسالت محمد بن عبد الله ( ص ) را در آن محیط ضد حیات توضیح بدهیم ، بایستى همه صفحات کتاب الهى را بخوانیم و بفهمیم که او چه گل‏هاى جان‏نواز از خارستان عربستان و چه آبحیاتى از ریگزار آن شبه جزیره به انسان‏ها تقدیم کرده است .
در پایان این بحث اجمالى ، جمله‏اى را با استدلال روشن متذکر میشویم :
پیامبر اسلام از محیط بى‏جان عربستان ، سر برآورده ارزش نهایى جان را اعلام فرمود . براى روشن شدن این حقیقت مواد حقوقى زیر را درباره جانداران دقت فرمایید ، تا ثابت شود که جمله فوق یک شعر حماسى و اوتوپیایى نیست :  

ماده یکم هر کس که جاندارى را در اختیار دارد ، به تنظیم و آماده کردن وسایل حیات آن جاندار مکلف است .
توضیح بایستى این تنظیم و آماده کردن مطابق شرایط ذاتى و محیطى حیوان بوده باشد .
ماده دوم جاندار بدان جهت داراى حقوق مزبور در این مواد است که داراى حیات است . لذا هیچ تفاوتى میان جانداران نیست ، خواه گوشت و چرم و سایر اجزایش قابل بهره‏بردارى باشد ، یا نه ، بلکه خواه سودى براى کسى که حیوان در اختیار او است داشته باشد ، یا نه .
تبصره از عموم جانداران تنها حیوانات موذى و مضر استثناء میشود .
ماده سوم اگر کسى که حیوان در اختیار او قرار گرفته است ، نتواند یا نخواهد وسایل زندگى حیوان را تامین نماید ، اگر گوشتش قابل خوردن است ، مى‏تواند حیوان را ذبح کند [ جواز ذبح حیوان براى بهره‏بردارى از دیگر اجزایش مانند چرم و عاج و غیر ذلک ، روشن نیست ] .
و اگر گوشتش قابل خوردن نباشد بایستى با هر وضعى که ممکن است جان حیوان را نجات بدهد ، مانند اجاره دادن ، فروختن ، هدیه کردن و رها کردن به حال خود .
تبصره: رها کردن حیوان مشروط باینست که بتواند حیات خود را در بیابان یا محیط مناسب دیگر تامین نماید .
ماده چهارم اگر صاحب حیوان اقدام به تامین زندگى آن ننماید ، حاکم باید او را مجبور به انجام تکلیف کند . و اگر صاحب حیوان امتناع بورزد ، حاکم بایستى حیوان را زیر نظر خود گرفته بنحویکه بمصلحت صاحب حیوان و زندگى آن حیوان است عمل نماید .
ممکن است حاکم براى تأمین حیات حیوان از مال صاحبش صرف کند ، حتى مى‏تواند از ملک غیر منقول او براى تأمین زندگى حیوان بهره‏بردارى نماید [جواهر الکلام شیخ محمد حسن نجفى کتاب النکاح نفقة البهایم. ]
این است ارزش حیات که از سرزمین ضد حیات بگوش جهانیان رسیده است با آگاهى از ارزش فوق که براى حیات محض گفته شده است ، ارزش انسان به خوبى روشن مى‏شود .

منبع: جلد دوم ترجمه و تفسیر نهج البلاغه علامه جعفری (صفحات 199 الی 205)